قله سینو چشمه مزار نشتیفان خواف
near Cheshmeh Mazār, Razavi Khorasan (Iran)
Viewed 46 times, downloaded 0 times
Trail photos
![Photo ofقله سینو چشمه مزار نشتیفان خواف](https://s0.wklcdn.com/image_386/11609895/155848161/97896270.400x300.jpg)
![Photo ofقله سینو چشمه مزار نشتیفان خواف](https://s1.wklcdn.com/image_386/11609895/155848161/97896331.400x300.jpg)
![Photo ofقله سینو چشمه مزار نشتیفان خواف](https://s1.wklcdn.com/image_386/11609895/155848161/97896445.400x300.jpg)
Itinerary description
درود؛
در ابتدا باید بگویم بنده فراموش کردم ترک را قطع کنم و تا یک روز بعد از صعود در حال ضبط بوده است ، از این بابت عذرخواهی می کنم.
در سحرگاه جمعه ۲۴ آذر ماه ساعت ۵، کوله را بستیم و با دوستان گروه آسمان از خواف به سمت نشتیفان، سپس به سمت چشمه مزار حرکت کردیم،
مسیری که آسفالت به پایان می رسید تا پای کار، کوتاه و هموار بود.
با رسیدن به پای کار درحالی که مست هوای بی نظیر بودیم، باتوم ها را تنظیم کردیم و راه افتادیم درساعت ۶:۳۰ ؛
مسیر با شیبی تقریبا دشوار شروع می شد اما با تنظیم تنفس و هوای بسیار عالی، سختی شیب، بسیار کم شده بود و حتی گاهی نادیده گرفته می شد، در مسیر شیب دوبار برای استراحتی کوتاه ایستادیم؛
هر چه ارتفاع بالاتر می رفت هوا گرگ و میش و پر از رمز و راز می شد و مرا غرق در خود می کرد، تقریبا با تمام شدن شیب باران نرم نرمک شروع به باریدن کرد و ما را مجنون تر از همیشه..
بخاطر مه شدید مسیر کمی متفاوت تری را پیش رفتیم، از خط الراس ارتفاع کم کردیم و
سپس از یک مسیر سنگی رو به بالا حرکت کردیم ، به خاطر باران سنگ ها لیز بود پس باید دقت و تمرکز بیشتری به خرج می دادیم، در این زمان گروه به دو دسته تقسیم شده بود با اینکه فاصله زیادی نداشتیم تقریبا پنجاه متر در شیب بود و مسئله خاصی هم پیش نیامد، اما مرا به فکر واداشت که ،تا جایی که می توانم مانع دو دستگی افراد گروه بشوم (البته هوا بارانی و خراب بود باید کمی سرعت را بالا می بردیم و همچنین بچه های گروه میزان توانایی متفاوتی داشتند و این مشکل، کمرنگ تر، در اوایل مسیر و همچنین در نزدیکی قله اتفاق افتاد. ) با رسیدن به دامنه منتظر ماندیم تا دوستان برسند تا همه با هم به سمت قله حرکت کنیم.
دلبری های هوا تمامی نداشت و 《سراچه ذهنم آماس میکرد و از فرط هیجان لکه می دویدم》
با رسیدن بچه ها حرکت کردیم، یک ربع مانده به قله کمی استراحت کردیم و گلویی تازه،
در این لحظه بود که آن اتفاق بی نظیر افتاد ،
صدایی جادویی در کوهستان پیچید ، صدای زوزه گرگ، که قلبم را به وجد آورد ، چندین بار تکرار شد اما بخاطر صحبت های بچه ها فقط یکبار به وضوح آن ظرافت را شنیدم ،چشمانم به دنبال گرگی که که در دل کوهستان و همرنگ او بود می گشت، اما چیزی نیافت.
در اینجا سرپرست گروه به دلیل شرایط بد هوایی ، نظر بچه ها را بابت رفتن تا قله و یا برگشتن، پرسید و همه، موافق رفتن بودند، پس به سمت قله به راه افتادیم، هوا بسیار مه آلود بود به حدی که با فاصله بیست الی سی متر همنوردمان را نمی دیدیم پس لازم بود بچه های عقب سرعتشان را زیاد کنند یا کسانی که جلوتر بودند کمی یواش تر حرکت کنند و همه اینها با مسئله هوا گره خورده بود که با مدارای همگی و همت عالی ، همه با هم به قله رسیدیم ساعت ۱۰؛
زمان بسیار کوتاهی را به عکس و خوشنودی و لذت بردن از خوشحالی بقیه، مخصوصا صعود اولی ها اختصاص دادیم، سریع باید بر می گشتیم پس شروع کردیم به ارتفاع کم کردن از یک مسیر جدید؛ و بارانی که بند نمی آمد و دست هایی که یخ زده بود،
از رو و کنار خط الراس های کوچک و بزرگ می گذشتیم تا به شیب اصلی رسیدیم، سرپرست و مسیریاب مهربان ما که جلوتر حرکت می کرد غار کوچکی را پیدا کرده و دود و اتشی به هم زده بود (به قول خوافی ها هر کدام از بچه ها با دیدن این صحنه چشم هایشان روشن می شد) در این لحظات پر از دوستی و محبت ناهار را خوردیم و شروع به فرود از شیب کردیم.
ابرها کار خود را کرده بودند و این بار در زمین سر و صدا به راه انداخته بودند، به صدای شر شر آب نزدیک و نزدیک تر می شدیم تا به یک آبشار فصلی از نوع دم اسبی رسیدیم و بسی لذت بردیم، ابشار در ادامه بهصورت چند مرحله ای پایین آمده بود سرعت فرود را پایین آوردیم تا هم بچه هایی که کمی عقب مانده بودند ، برسند و هم از مسیر بهره کافی ببریم.
در نهایت وقتی کاملا پایین آمدیم و به پشت سرمان نگاهی انداختیم ، دوباره آبشاری را از همان نوع که با ارتفاع بیشتر تشکیل شده بود دیدیم بله سینو کار خودش را کرد عشق را به تک تک سلول هایمان تزریق کرد.
ساعت حدود یک و نیم ظهر بود که همه پایین بودیم و با خداحافظی و تشکر از یکدیگر جدا شدیم .
در این صعود نکات بسیار زیادی آموختم نوع پوشش، اهمیت بعضی از پوشش ها و الیاف،
اهمیت گروه ، اهمیت آگاهی به مسیرهای مختلف کوه ، خطرات کوه و بسیاری نکات دیگر
با تشکر از فاطمه و مجید
در ابتدا باید بگویم بنده فراموش کردم ترک را قطع کنم و تا یک روز بعد از صعود در حال ضبط بوده است ، از این بابت عذرخواهی می کنم.
در سحرگاه جمعه ۲۴ آذر ماه ساعت ۵، کوله را بستیم و با دوستان گروه آسمان از خواف به سمت نشتیفان، سپس به سمت چشمه مزار حرکت کردیم،
مسیری که آسفالت به پایان می رسید تا پای کار، کوتاه و هموار بود.
با رسیدن به پای کار درحالی که مست هوای بی نظیر بودیم، باتوم ها را تنظیم کردیم و راه افتادیم درساعت ۶:۳۰ ؛
مسیر با شیبی تقریبا دشوار شروع می شد اما با تنظیم تنفس و هوای بسیار عالی، سختی شیب، بسیار کم شده بود و حتی گاهی نادیده گرفته می شد، در مسیر شیب دوبار برای استراحتی کوتاه ایستادیم؛
هر چه ارتفاع بالاتر می رفت هوا گرگ و میش و پر از رمز و راز می شد و مرا غرق در خود می کرد، تقریبا با تمام شدن شیب باران نرم نرمک شروع به باریدن کرد و ما را مجنون تر از همیشه..
بخاطر مه شدید مسیر کمی متفاوت تری را پیش رفتیم، از خط الراس ارتفاع کم کردیم و
سپس از یک مسیر سنگی رو به بالا حرکت کردیم ، به خاطر باران سنگ ها لیز بود پس باید دقت و تمرکز بیشتری به خرج می دادیم، در این زمان گروه به دو دسته تقسیم شده بود با اینکه فاصله زیادی نداشتیم تقریبا پنجاه متر در شیب بود و مسئله خاصی هم پیش نیامد، اما مرا به فکر واداشت که ،تا جایی که می توانم مانع دو دستگی افراد گروه بشوم (البته هوا بارانی و خراب بود باید کمی سرعت را بالا می بردیم و همچنین بچه های گروه میزان توانایی متفاوتی داشتند و این مشکل، کمرنگ تر، در اوایل مسیر و همچنین در نزدیکی قله اتفاق افتاد. ) با رسیدن به دامنه منتظر ماندیم تا دوستان برسند تا همه با هم به سمت قله حرکت کنیم.
دلبری های هوا تمامی نداشت و 《سراچه ذهنم آماس میکرد و از فرط هیجان لکه می دویدم》
با رسیدن بچه ها حرکت کردیم، یک ربع مانده به قله کمی استراحت کردیم و گلویی تازه،
در این لحظه بود که آن اتفاق بی نظیر افتاد ،
صدایی جادویی در کوهستان پیچید ، صدای زوزه گرگ، که قلبم را به وجد آورد ، چندین بار تکرار شد اما بخاطر صحبت های بچه ها فقط یکبار به وضوح آن ظرافت را شنیدم ،چشمانم به دنبال گرگی که که در دل کوهستان و همرنگ او بود می گشت، اما چیزی نیافت.
در اینجا سرپرست گروه به دلیل شرایط بد هوایی ، نظر بچه ها را بابت رفتن تا قله و یا برگشتن، پرسید و همه، موافق رفتن بودند، پس به سمت قله به راه افتادیم، هوا بسیار مه آلود بود به حدی که با فاصله بیست الی سی متر همنوردمان را نمی دیدیم پس لازم بود بچه های عقب سرعتشان را زیاد کنند یا کسانی که جلوتر بودند کمی یواش تر حرکت کنند و همه اینها با مسئله هوا گره خورده بود که با مدارای همگی و همت عالی ، همه با هم به قله رسیدیم ساعت ۱۰؛
زمان بسیار کوتاهی را به عکس و خوشنودی و لذت بردن از خوشحالی بقیه، مخصوصا صعود اولی ها اختصاص دادیم، سریع باید بر می گشتیم پس شروع کردیم به ارتفاع کم کردن از یک مسیر جدید؛ و بارانی که بند نمی آمد و دست هایی که یخ زده بود،
از رو و کنار خط الراس های کوچک و بزرگ می گذشتیم تا به شیب اصلی رسیدیم، سرپرست و مسیریاب مهربان ما که جلوتر حرکت می کرد غار کوچکی را پیدا کرده و دود و اتشی به هم زده بود (به قول خوافی ها هر کدام از بچه ها با دیدن این صحنه چشم هایشان روشن می شد) در این لحظات پر از دوستی و محبت ناهار را خوردیم و شروع به فرود از شیب کردیم.
ابرها کار خود را کرده بودند و این بار در زمین سر و صدا به راه انداخته بودند، به صدای شر شر آب نزدیک و نزدیک تر می شدیم تا به یک آبشار فصلی از نوع دم اسبی رسیدیم و بسی لذت بردیم، ابشار در ادامه بهصورت چند مرحله ای پایین آمده بود سرعت فرود را پایین آوردیم تا هم بچه هایی که کمی عقب مانده بودند ، برسند و هم از مسیر بهره کافی ببریم.
در نهایت وقتی کاملا پایین آمدیم و به پشت سرمان نگاهی انداختیم ، دوباره آبشاری را از همان نوع که با ارتفاع بیشتر تشکیل شده بود دیدیم بله سینو کار خودش را کرد عشق را به تک تک سلول هایمان تزریق کرد.
ساعت حدود یک و نیم ظهر بود که همه پایین بودیم و با خداحافظی و تشکر از یکدیگر جدا شدیم .
در این صعود نکات بسیار زیادی آموختم نوع پوشش، اهمیت بعضی از پوشش ها و الیاف،
اهمیت گروه ، اهمیت آگاهی به مسیرهای مختلف کوه ، خطرات کوه و بسیاری نکات دیگر
با تشکر از فاطمه و مجید
You can add a comment or review this trail
Comments